دانلود رایگان رمان اجبار بی رحمانه بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : اجبار بی رحمانه
ژانر : عاشقانه
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
خلاصه رمان اجبار بی رحمانه :
نفیسا دختر ناخواسته یک خانواده اصیله که وقتی ۶ سالش بوده پدر و مادرش اونو رها میکنن و
میرن استرالیا.
تنها آشنا عموشه که اونو توی خانواده دوسش داره و از بچگی بزرگش کرده.
حالا پدر بزرگش میخواد اونو به اجبار با پسر عموش آرتا به عقد هم در بیاره که تا یک سال براش یه نوه بیارن تا نسلش ادامه پیدا کنه .
قسمتی از رمان اجبار بی رحمانه:
به نقاشی علاقه داری؟؟
_وای من عاشق نقاشیم. رشتم طراحی بود ولی مجبور شدم عوض کنم.
خب من بوم و رنگ و پالت دارم میخوای بهت بدم؟؟؟
_ معلومه که میخوام!!! از خدامم هست.
_پس من برم بیارم.
لادن رفت و چند دقیقه بعد با وسایل نقاشی اومد. یکمم پیشم موند و بعدش رفت. ناهارم که
گذاشتمرفتم سراغ بوم و نقاشی. دوست داشتم یه عکس از خودمو آرتا بکشم. عکسی که
دیشب گرفتیم. قلمو رو برداشتم شروع کردم.
لینک های دانلود :
دانلود رایگان رمان شیطنت های قایمکی بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : شیطنت های قایمکی
ژانر : عاشقانه
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
خلاصه رمان شیطنت های قایمکی :
دختری از جنس من … از جنس تو … پاک … با یه خانواده ی دیکتاتور … و یه زندگی تحمیل شده …
حق انتخاب هیچوقت نداره … جرات مخالفت هم نداشته … تا اینکه … تا اینکه …
قسمتی از رمان شیطنت های قایمکی:
بالاخره اون شب پر از استرس تموم شد
من الان رو صندلیه آزمایشگاه نشستم و منتظر جواب آزمایش که با دیدن چهره ی اون دکتر خندون که حالا اخمی واضح روی صورتش بود دلم هری ریخت
تمام افکار منفی قبل از دکتر به ذهنم رسید …
با صدای هر قدمش انگار پتک به سر من میکوبیدن…
حالابه من رسیده بود و روبروم ایستاده بود و سعی داشت لبخند بزنه
اما واضح بود نمیتونه تظاهر کنه…
دکتر -سلام خانم سمایی …بفرمایید از این طرف …
همراهش بدون حرفی راه افتادم …
سعی کردم محکم باشم
حس آدمایی رو داشتم که داشتن سلاخیش میکردن…
قدمهام سست بود …
هر آن احتمال سقوطم بود …
میدونستم خبر بدی برام داره …
از پوف های بلندی که میکشید معلوم بود
با هم وارد اتاق شدیم وروبروم روی مبلی نشست …
دکتر – شما همراه ندارید … ؟
لینک های دانلود :
دانلود رایگان رمان ازدواج اجباری دریا و امیر بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : ازدواج اجباری ( دریا و امیر ، بهار و کامران ، رزا و ساشا )
ژانر : عاشقانه
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
مقدمه :
آقا تو رو خدا رحم کنید!پولتون رو پس میدم.
با پوزخند به بابام خیره شده بودم البته اگه میشد اسمش رو میشد گذاشت بابا یه معتاد بود که کارش و مواد کشیدن بود مادر بدبختم بخاطر کتک هاش مرد.
عین سگ داشت کتک میخورد.بیخیال با لذت به کتک خوردنش خیره شده بودم که نگاهش بهم افتاد با دیدنم با صدای خمارش گفت:
_دخترم!به دادم برس.
بدون توجه به حرفش خواستم برم از خونه بیرون که صدای مرد بلند شد:
_دخترته؟!
_آره آقا.!
نگاهم و به مرد مسن روبروم دوختم که با پوزخند نگاه ارانه ای به هیکلم انداخت و رو به پدرم گفت:
_دخترت رو بجای طلبم میبرم!
با عصبانیت بهش خیره شدم چی داشت میگفت این مرتیکه من رو بجای طلبش ببره مگه وسیله بودم!
صدای شاد بابا باعث شد شکه و بهت زده بهش خیره بشم.
_آره آقا این دختر کنیزتون میشه.
_کنیز نمیخوام زیرخواب پسرم میشه و براش یه وارث بدنیامیاره.
بابهت و چشمهای اشکی بهشون خیره شده بودم چی داشتن میگفتن مگه من کالا بودم که من رو برای پسرش میخواست به جای پول ببره.
با گریه داد زدم:
_چی دارید میگید ؟!من جایی نمیام.
با نفرت رو به مرد مسن داد زدم:
_من هیچ جانمیام گمشو از اینجا.
به سمتم اومد چونم رو توی دستهاش گرفت و نگاهی بهم انداخت و گفت؛
_خفه شو!تو همسر پسر من میشی وگرنه پدرت رو جلوی چشمهات تیکه تیکه میکنم خود تو رو هم زیرخواب نگهبانام میکنم فهمیدی؟!
با ترس بهش خیره شده بودم که…
خلاصه رمان ازدواج اجباری :
دختری به اسم بهار ، که یه روز موقع برگشت از مدرسه متوجه ماشین ناشناسی جلوی در خونشون میشه که با اتفاق ناگواری مواجه میشه و مسیر زندگیش رو پر فراز و نشیب میکنه …
توجه :
این رمان توسط نویسنده های چون دریا و امیر ، بهار و کامران ، رزا و ساشا نیز منتشر شده که این موارد کذب است و اصل رمان ازدواج اجباری توسط سارا بلا منتشر شده
لینک های دانلود :
دانلود رایگان رمان دانلود رمان نوای قلب ماه راز بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : نوای قلب ماه راز
ژانر : عاشقانه
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
مقدمه :
این روزها که ما تنهاییم و دلمون میخواد یکی باشه که وصله تنمون و از خودمون باشه رو پیدا نمیکنیم چه بسا که سخت میشه پیدا کرد تا تکیهگاهی پیدا کنی که سرت و بذاری رو شونهاش و مظلومانه گریه کنی. بگذار بگویند دلی است که محتاج دلدار است. دلدار دلی وصله به دل میثم و حسرت است. حسرتی که با از دست دادن مادربزرگش و با ورود به خانواده جدید با نام دیگرش ماه راز زندگی جدیدی را آغاز میکند. حسرت دختری تنها، که فکر میکرد همه درهای خدا به روی او بسته شده، با آن حال هنوز ایمان خود به خدا را از دست نداده است و امیدوار است. زندگیِ ماه راز با ورود دکتر میثم فلاحی در کل تغییر می کند. و اتفاقاتی بین عشق و قلب و زندگی در پیش دارد.
خلاصه رمان نوای قلب ماه راز :
حسرت، دخترکی تنها بدون هیچ خانوادهای که تنها امیدش مادربزرگش بوده و هست. کسی که پس از ۱۴ سال او را بزرگ کرد تا اینکه به ۲۰ سالگی رسید. ۱۴ سال پیش یک تصادف، خدا خانواده حسرت را از او گرفت. مادر و پدرش و برادر بزرگش را. حسرت خود به تنهایی، پیشرفت کرد و به دانشگاه رسید و در رشته مورد علاقهاش کنکور داد و رتبه تک رقمی را آورد و به عنوان یک دانشجوی نمونه در دانشگاه پذیرفته شد. و تحصیل او در دانشگاه آغاز شد. امشب، شب است. شبِ هوای من. یک شب بارانی. برای دل تنهای من. حسرت، همانند اسمش در طول سالهای زندگیاش سختیهای فراوانی کشید و رنجهای بسیاری را متحمل شد. در واقع عمر شادیهای او خیلی کم بود. ته مایع شادیهای او به خاطر حضور گرم مادربزرگش است که او را بزرگ کرده و حیات بخشیده. حسرت با آن حالی که خانوادهاش را از دست داد و سختیهای زندگی را پشت سر نهاد. ولی، هرگز لحظهای در دل نگفت ” خدایا تو مقصر مرگ خانوادهی منی” تقدیرش همین بوده و خدا را بیانصاف تلقی نکرد و همه چیز را به دست سرنوشت سپرد. او به قسمت روزگار اعتقاد داشت. او در همه حال خدا را تکیه گاه خود قرار داد و امیدش را نسبت به او از دست نداد. با اینکه زیاد اهل نماز و قرآن نبود. اما، دوست داشت و دارد. و در ماههای محرم و رمضان و… سجده شکر و نمازش را به جا میآورد. امشبم را قرار است با تو، سپری کنم. خداوندا… یه امشب را به من فرصت بده که، با باران آسمانت خیستر از هر باران شوم.
لینک های دانلود :
دانلود رایگان رمان برگ و باران بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : برگ و باران
ژانر : عاشقانه
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
مقدمه :
مردی از تبار غم، مردی عاشق، مردی پر از غرور! سپنتا پسری است که از یه خانواده با اصل و نصب مشهور تهران به حساب میآد. عاشق دختری به اسم نیکو است. او طی اتفاقاتی نا به هنجار، از طریق دوست نابابش فرنود، ناخواسته به مواد رو میبرد و از همین راه، زندگی و تمام خانوادهاش را از دست میدهد، حتی عشقش را ! این رمان جلد اول است.
خلاصه رمان برگ و باران :
راوی: دانای کل او بود و انگار کسی نبود، او بود و انگار روزش جهنم بود و شبش آه و واویلا. یک زمانی همه کس داشت و حالا… تنها بود و هیچکس را ندارد. زمانی مقام و درجه و منزلت داشت و حالا… انگار هیچچیز نبود و خودش را انگل اجتماع میدید. به راستی انگل اجتماع بود؟ به خدا اگر بوده باشد! غمگین بود و افسرده و این مرد رنج کشیدهی دنیا، دردهای بسیار زیادی در سینه داشت و مدتی بود فهمیده بود که ناراحتی قلبی دارد و از دارو استفاده میکرد فقط به خاطر تنها رفیق بچگیاش که به او اصرار میکرد و به زنده بودن او ایمان داشت ولی… این او بود که امیدی به زنده بودن خود نداشت. کامیار شخصی بود که پا به پای او مانده بود و او را مراقب بود و لحظه به لحظه چک مینمود. وگرنه اگر به او باشد که این روزها مرگ تنها آرزوی اوست. افسرده در بهشت زهرا نشسته بود و مزار سرد مادرش را با گلاب میشست و دست میکشید. و خاطرههای با مادر بودنش را در ذهن تداعی میکرد. شعری را که مادرش در دوران طفولیت او همیشه برایش میخواند را آهسته زمزمه میکرد. آهسته با خودش که انگار دارد برای مادرش حرف میزد، گفت: – مامان؟ یادت هست همیشه این شعر و برایم میخواندی؟ و بعد هم دوباره از نوع شروع به خواندن کرد و زمزمه وار شعر زیبا را بر لب جاری ساخت. – لالا لالا گل پونه. گل زیبای بابونه. بپوش از برگ گل پیرهن. هوا گرمه تابستونه. لالا لالا شب تیره. بخواب گلبرگ من! دیره.
این حس زودگذر نیست. عاشق شدم. این عشق زود گذر نیست. من دل بستهام. این دل بستن رها شدن نیست. من خطا کردم. اما، عاشق شدن که گناه نیست. قلب من ترک خورده است. این ترکها عادی نیست. حس من پر از مفهوم است و… بیهوده نیست. من با تو شاد هستم. این شادی ابدی نیست. بیا بهانه قلبم باش و… در انگشتان دستم اسیر باش و… بیا جادوی این طلسم را بشکن و… بگو قلبم با تو اسیر گشته. بیا حس منو درک کن و… بگو اینها همش خاطره هست و… همهاش با تو ابدی نیست. ابدی نیست.
لینک های دانلود :
دانلود رایگان رمان برادرانه بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : برادرانه
ژانر : عاشقانه
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
مقدمه :
رمان روایت زندگی دو تا برادر هستش که خانوادهشون رو توی بچگی از دست دادند. برادر بزرگ تر اما هیچ وقت نمیذاره که برادر کوچیک تر کمبودی احساس کنه. تموم زندگیش رو به پای اون می ذاره تا برادرش توی آرامش باشه. از عشق زندگیش دست میکشه و هر بار توی مشکلات به فریاد برادرش می رسه اما… اما برادر کوچیک تر سر یه لجبازی، تموم خوبی های برادرش رو فراموش می کنه و از برادرش دور می شه و زندگی خودش رو نابود می کنه اما باز هم برادر بزرگ تر فرشتهی نجاتش می شه…
خلاصه رمان برادرانه :
بیست سال قبل زمانی که شروین «برادر بزرگ تر» ده سالش بود.) با تعجب داشتم به پدر و مادرم که داشتند تند تند لباس هاشون رو داخل چمدون می ذاشتن نگاه می کردم. جلو تر رفتم. -بابا کجا می خوایید برید؟ ما تنها چیکار کنیم؟ بابا به سمتم اومد و دست هاش رو روی شونه هام گذاشت و آروم فشرد. -گل پسر بابا، ما می ریم کرج پیش عمهت حالش خوب نیست و داره نفس های آخر رو می کشه. تو و شاهین خونه باشید به سارا خانومم می گم بیاد پیشتون. خواستم چیزی بگم که دستی به موهام کشید و توی چشم هام زل زد. -بابا جان ما مجبوریم که بریم و مجبوریم که این بار شما رو توی خونه بزاریم و تنها بریم. مواظب داداشت باش. پام رو روی زمین کوبیدم .
لینک های دانلود :
دانلود رایگان رمان شبیه خودش بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : شبیه خودش
ژانر : عاشقانه
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
مقدمه :
هیچوقت به تهش فکر نکن چون ممکنه برسی به غم ته زندگی به این قشنگی ، میرسی به مرگ ته زندگی یه روز خوب ممکنه برسی به یه شب پر از فکر و خیال ته یه خاطره ی قشنگ ممکنه برسی به یک یادش بخیر از حس و حال الآنت لذت ببر در لحظه زندگی کن به تهش فکر نکن .
خلاصه رمان شبیه خودش :
با سیلی محکمی که به گوشش میخورد روی زمین می افتد و با نفرت به مردی نگاه میکند که بهترین سالهای عمرش را حرام کرده بود عماد در حالی که از شدت خشم نفس نفس میزد به آشوبی که وسط پذیرایی افتاده بود و با چشم هایی که سیاهی اش ترسناک و نفرت درونش وحشتناک بود نگاه کرد سینه اش از شدت خشم بالا و پایین میشد و دست هایش مشت بود دست آشوب آرام روی گونه اش نشست و تنها نگاهش کرد دلش به حال خودش میسوخت مهم ترین سالهای عمرش را صرف چه کسی کرده بود ؟ کسی که بعد از کار ناجوانمردانه اش حتی ذره ای پشیمانی در چشم هایش نبود اهالی عمارت جمع شده بودند و به مشاجره ی زن و مردی نگاه میکردند که سالها حتی با هم بلند حرف نزده بودند چه برسد به سیلی که آشوب از عماد خورده بود آشوب بزاقش را جمع کرد و جلوی پای عماد انداخت عماد وحشی شد و درست مثل همان شیرهایی که برای محافظت از مرزشان میغرند عربده زد : ” من نکردم ”
لینک های دانلود :
دانلود رایگان رمان پرستش بدون سانسور نسخه pdf و تبلت و موبایل اندروید و ایفون با لینک مستقیم
نام رمان : پرستش
ژانر : عاشقانه , اجتماعی
ارائه دهنده : پرتال زیباچه
خلاصه رمان پرستش :
در تاریکی که دست و پا می زنم به هیچی نمی رسم…
جز همان سیاهی و سیاهی و ترس…
ترس از تاریکی، دنیای من سیاه است.
برای اینکه نترسم به هر چیزی که سر راهم باشد چنگ می زنم.
هر چیزی، حتی یک قلب سنگی…
حتی اگر اون قلب سنگی برای من دردسرساز بشود.
حتی اگر اون یک تیکه سنگ در سینه یک مرد مغرور باشد، من بهش چنگ خواهم زد.
من، پرستش، آن قلب سنگی را نرمش می کنم.
حتی اگر همه ی زندگیم تباه بشود، من آن مرد مغرور را مجبور به پرستش می کنم…
قسمتی از رمان پرستش :
ﻣﺎﻣﺎن که ﺻﻮرﺗﻢ رو ﺑﻮﺳﯿﺪ ﺧﯿﺴﯽ اشکو رو ﮔﻮنه ام اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم.
ﺑﺎزم چشمه اﺷﮑﺶ ﺟﺎری ﺷﺪ.
ﺧﻮبه دﮐﺘﺮ گفته ﻧﺒﺎﯾﺪ زﯾﺎد ﮔﺮیه ﮐﻨﯽ. اﺷﮑﺶ رو ﺑﺎ اﻧﮕﺸﺘﻢ ﭘﺎک ﮐﺮدم.
ﺑﻐﻀﺶ رو ﻗﻮرت داد و ﮔﻔﺖ:
_ﮐﺎﺷﮑﯽ ﺑﺎﺑﺎت ھﻢ ﺑﻮد.
یک ﭘﻮزﺧﻨﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﮐﻨﺞ ﻟﺒﻢ… وﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ…
اﻻن که ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎشه ﻧﯿﺴﺖ. ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ که ھﺮ وﻗﺖ می خواﺳﺘﻤﺶ ﻧﺒﻮد و ھﺮ وﻗﺖ ﻧﺒﺎﯾﺪ می بود ﯾﮭﻮ ﭘﯿﺪاش می شد.
ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ که یک سال ﭘﯿﺶ ﺑﺨﺎطﺮ ﺗﺰرﯾﻖ زﯾﺎد ﻣﻮاد ﺳﻨﮑﻮب ﮐﺮد.
ھﻤﻮن ﺑﮭﺘﺮ که ﻧﺒﺎشه.
ﺑﺎﺑﺎی ﻣﻌﺘﺎدی که ﺑﺮادرش ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ دﺳﺘﺶ رو ﺑﮕﯿﺮه و از اون ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪه.
ﺑﺮادری که اﻻن ﻧﻘﺶ ﭘﺪرﺷﻮھﺮ ﻣﻨﻮ داره.
زن ﻋﻤﻮ ﺑﺎ ﺳﺮ و ﺻﺪای زﯾﺎد که ﺣﺎﺻﻞ ﺑﯿﺴﺖ و ﭼﮭﺎر ﺗﺎ اﻟﻨﮕﻮھﺎی دﺳﺘﺶ و زﻧﺠﯿﺮهای ﭘﺖ و ﭘﮭﻨﯽ که واسه در آوردن ﭼﺸﻢ ﻣﺎﻣﺎن رو ھﻢ رو ھﻢ ﮔﺬاشته ﺑﻮد اوﻣﺪ ﮐﻨﺎرﻣﻮن و ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ دﺳﺖ ﻣﻨﻮ از دست های پینه بسته ﻣﺎﻣﺎن ﺟﺪا ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ:
_ﻣﻌﺼﻮم… چه کار به ﻋﺮوﺳﻢ داری؟! اﺷﮑﺶ…
لینک های دانلود :
درباره این سایت